وسط نماز بود که خمپاره ای به نزدیکی سنگرمان اصابت کرد و گرد و غبار همه جا را پوشاند . با عجله از سنگر بیرون زدیم . دیدیم مجید همچنان سرگرم نماز است

40-6copy

 

سه نفری در سنگر نشسته بودیم که مجید رهبر بلند شد و گفت : « می خوام برم بیرون نماز بخونم » گفتیم : « مجید این چه کاریه ؟ بیرون هر لحظه خمپاره می یاد . خطرناکه . خب همین جا بخون » گفت : « نه ، این جا حال نمی ده » بلند شد که برود ، گفتم : « ناقلا ، حداقل این کلاه آهنی را بگیر و روی سرت بذار » . قبول نکرد و گفت : « مگه با کلاه آهنی می شه نماز خوند ؟ » دیدیم ، نه مثل اینکه به هیچ صراطی مستقیم نیست . دوتایی بلند شدیم و کلاه آهنی را چپاندیم روی سرش و گفتیم : « حالا هرجا دلت می خواد برو نماز بخون »

وسط نماز بود که خمپاره ای به نزدیکی سنگرمان اصابت کرد و گرد و غبار همه جا را پوشاند . با عجله از سنگر بیرون زدیم . دیدیم مجید همچنان سرگرم نماز است . خوشحال شدیم که برایش اتفاقی نیفتاده است. نمازش را تمام کرد و وارد سنگر شد . چشمم به کلاه آهنی افتاد . گفتم : « مجید ببین سرت چی شده ! عجب ترکشیه ! » مجید خنده ای کرد و گفت : « شوخی موقوف . سرم خیلی هم سالمه » گفتم : « پسر شوخی نمی کنم ، خودت نگاه کن ! » کلاه را که برداشت . هاج و واج نگاه می کرد . یک ترکش بزرگ به کلاهش اصابت کرده و به لایه چربی داخل رسیده بود ولی به سرش آسیبی نرسید. وقتی تعجب ما بیشتر شد که مجید گفت : « باور کنید ، اصلاً متوجه نشدم » حتماً غرق عبادت بود.

مجید آن روز به لطف خدا زنده ماند تا اتفاقی شهید نشود و شهادت در فصل دیگری برای او رقم خورد

برادر جانباز امیر گنجی



درس اخلاق آیت‌الله قرهی

نخستین قدم برای قرار گرفتن در فهرست سربازان امام زمان(عج) چیست

 

امام باقر(ع) فرمودند: دم غروب اگر بچه‌های‌تان بازی می‌کنند، آن‌ها را هم آرام کنید، طوری که دست از بازی بکشند، اگر قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب را مراقبه کنید، روز شیطان بر شما مسلّط نمی‌شود.

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضع «مراقبه» پرداخت که مشروح آن در  ادامه می‌آید:

*اوج درخواست انبیاو اولیا از ما

عندالاولیاء، انسان موقعی انسان می‌شود که شناخت حقیقی به نفس خودش داشته باشد. اولیاء خدا و عرفای عظیم‌الشّأن، موارد لازم برای رسیدن به مقام حقیقت انسانی را، شناخت نفس و شناخت مراحل چهارگانه حالات نفس می‌دانند. عرفای عظیم‌الشّأن نکاتی را تبیین فرمودند که در جلسات گذشته بیان کردیم، از جمله اینکه می‌فرمایند: اوّل باید خودسازی باشد. اگر نفس را شناختی، خود را می‌سازی. در این مراحل، بالاترین و اوّلین مطالب، دوری از رذائل این است که آن را علماء اخلاق به عنوان مرحله تخلیه بیان می‌کنند.

اشاره شد اگر هزار فضیلت در انسان باشد، امّا تا درون خود را از رذائل، پلیدی‌ها، پلشتی‌ها و زشتی‌ها، تخلیه نکرده باشد؛ آن فضائل نه تنها جواب نمی‌دهد، بلکه یک روز عامل می‌شود که انسان، پا روی آن فضائل بگذارد.

مثلاً فردی با اینکه صدقه می‌دهد، امّا بعد از مدّتی برای آن شخص نیازمند، اذیّت و آزار درست می‌کند «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏». علّت این کار، این است که هنوز رذیله تکبّر، خودنمایی، خودبرتربینی و تشکّر از نفس در او هست. لذا با اینکه خودش اقدام به صدقه دادن می‌کند، امّا اگر یک موقعی از آن کسی که به او کمک کرده، توجّهی نبیند، شروع به منّت گذاشتن و اذیّت کردن او می‌کند. در حالی که این، پروردگار عالم است که در حقّ او، لطف، محبّت و بزرگواری کرده و عامل شده که او، دست دیگری را بگیرد؛ یعنی در اصل، لطف به او هست که به واسطه او، دست کسی گرفته شده است. امّا او این لطف را خراب می‌کند.

لذا اولیاء خدا بر روی این نکته خیلی تأکید دارند که اگر رذائل از انسان بیرون نرود، در حقیقت هیچ فضیلتی از او بروز نمی‌کند و همه فضائل او بعد از مدّتی تبدیل به رذائل می‌شوند.

لذا اولیاء خدا راجع به آیه شریفه «وَ مَنْ کَانَ فِی هذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضَلُّ سَبِیلاً» می‌فرمایند: اگر تخلیه نشوی، کور هستی و ادراکات تو، نسبت به حقایق فضائل، از بین می‌رود، گمراه هستی، در ایآنجا همه چیز را خراب می‌کنی و در آآنجا هم هیچ چیز نمی‌فهمی. پس مبارزه با رذائل، اوج درخواست انبیاء، اولیاء و عرفاء است و می‌فرمایند: حتماً اوّل کاری که می‌کنید، این باشد که بگردید و رذائل را در خود پیدا کنید.



وجود پیامبر اعظم در عرصه‌ی بین‌المللی، نقطه‌ی التقای عقاید و عواطف همه‌ی ملتهای مسلمان است. از همه‌ی اقوام، با همه‌ی مذاهب گوناگون، نقطه‌ی التقای همه‌ی امت اسلامی در عقیده و عاطفه، وجود مبارک پیامبر اعظم است.

 

امام خامنه ای:
 
درباره‌ی پیامبر اعظم چه عرض بکنیم؟ جز اینکه بگوییم: پیامبر اعظم اسلام، مجموعه‌ی فضائل همه‌ی انبیاء و اولیاء است؛ نسخه‌ی کامل و تکامل یافته‌ی همه‌ی فضائلی است که در سلسله‌ی پیامبران و اولیاء الهی در تاریخ وجود داشته است. 
 
نام احمد نام جمله انبیاست
 
چون که صد آمد نود هم پیش ماست‌‌
 
وقتی نام پیامبر اعظم را می‌آوریم، کأنه شخصیت ابراهیم، شخصیت نوح، شخصیت موسی، شخصیت عیسی، شخصیت لقمان، شخصیت همه‌ی بندگان صالح و برجسته و شخصیت امیر مؤمنان و ائمه‌ی هدی (علیهم‌السّلام) در این وجود مقدس، متبلور و مجسم است. پیامبر اعظم را می‌توان به درخشان‌ترین ستاره در کائنات عالم وجود تشبیه کرد و از آن وجود بزرگ و مقدس با این عنوان تعبیر کرد. چرا می‌گوییم ستاره‌ی درخشان، نمی‌گوییم خورشید؟ چون خورشید یک جسم و جرم مشخص و معین است، نورانی است و با عظمت است؛ اما یک جرم و یک کره‌ی آسمانی است. لکن در این ستاره‌هایی که شما می‌بینید، ستاره‌هایی هستند که یک کهکشانند و از این کهکشانی که ما در شبهای تابستان در آسمان بالای سر خودمان می‌بینیم، هزاران برابر بزرگترند.
 
کهکشان یعنی: آن مجموعه‌ای که هزاران منظومه و هزاران خورشید در آن هست. پیامبر اعظم یک وجود کهکشان‌وار است و در او هزاران نقطه‌ی درخشنده‌ی فضیلت وجود دارد. در پیامبر اعظم، علم همراه اخلاق هست؛ حکومت همراه حکمت هست؛ عبادت خدا همراه با خدمت به خلق هست؛ جهاد همراه با رحمت هست؛ عشق به خدا همراه با عشق به مخلوقات خدا هست؛ عزت همراه با فروتنی و خاکساری هست؛ روزآمدی همراه با دوراندیشی هست؛ صداقت و راستی با مردم همراه با پیچیدگی سیاسی هست؛ غرقه بودن جان در یاد خدا همراه با پرداختن به صلح و سلامت جسم هست؛ در او دنیا و آخرت همراه است؛ هدفهای والای الهی با اهداف جذاب بشری همراه است. او نمونه‌ی کاملی است که خداوند در عالم وجود، موجودی کامل‌تر از او نیافریده است؛ او مبشر است، بشارت‌دهنده است؛ منذر است، بیم‌دهنده است؛ بر همه‌ی بشریت و بر همه‌ی تاریخ شاهد و ناظر است؛ فراخواننده‌ی همه‌ی بشریت به سوی خداست و چراغ نورافشان راه انسانهاست. «انّا ارسلناک شاهدا و مبشّرا و نذیرا و داعیا الی اللَّه بأذنه و سراجا منیرا».
 
 
وجود پیامبر اعظم در عرصه‌ی بین‌المللی، نقطه‌ی التقای عقاید و عواطف همه‌ی ملتهای مسلمان است. از همه‌ی اقوام، با همه‌ی مذاهب گوناگون، نقطه‌ی التقای همه‌ی امت اسلامی در عقیده و عاطفه، وجود مبارک پیامبر اعظم است. 
 


واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه‌ حوادثى كه تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرت‌انگیزتر بود.

من فراموش نمی كنم؛ در خیابان ایران، نزدیك به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار - این بنده‌ى صالح خدا - آنجائى كه آن روز دل همه ایران در آنجا می تپید و همه‌ عاطفه‌ها و روحها از سراسر كشور به آنجا پر می كشید؛ آنجائى كه همه‌ مردمى كه در سراسر دنیا از حادثه‌ى ایران اندك خبرى داشتند – همه‌ محافل سیاسى، همه‌ قدرتهاى بزرگ، همه‌ دولتهاى مستضعف، همه‌ روشنفكران، همه‌ علاقه‌مندان به اسلام، همه‌ى انقلابیون عالم - متوجه بودند ببینند آنجا چه می گذرد؛ آن محلى كه مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود؛ خبر دادن به مردم و توجیه ذهن هاى مردم، كه ما به آن می گفتیم دفتر تبلیغات، و بنده آنجا مشغول كار بودم، دیدم یك همهمه‌ فوق‌العاده‌اى است. نگاه كردم؛ از حیرت به یك حالتى دچار شدم كه واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه‌ حوادثى كه تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرت‌انگیزتر بود. دیدم عده‌ كثیرى از پرسنل نظامى نیروى هوائى در گروه‌هاى منظم و صف‌كشیده، كارتهاى شناسائى‌شان را در آوردند سر دست گرفتند و آشكارا و با شجاعت دارند به طرف بیت امام راهپیمائى می كنند.

همه عكس این را انتظار می بردند، همه غیر از این را تصور می كردند؛ خیال می كردند كه نظامى‌ها در مقابل مردم، در حساس ترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد؛ اما حقیقت غیر از این بود و این برادران ملت و فرزندان ملت و بزرگ‌شدگان آغوش ملت كه جزو مردم بودند، معلوم بود كه سرنوشت شان جز همكارى با مردم و قرار گرفتن در كنار مردم، چیز دیگرى نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بى‌ارزشى كه نمی توانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند، یا مقاومت می كردند، یا می گریختند، یا كارشكنى می كردند، یا لااقل حضور پیدا نمی كردند؛ اما عناصر مۆمن و قاطع - این جوانها، این آگاه‌ترها - دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاع‌تر و گستاخ‌تر برادران نیروى هوائى بودند كه آمده بودند حساس ترین كار را انجام بدهند؛ یعنى آمده بودند در مقابل امام شان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفادارى كنند و بگویند فرمانده ما شما هستید. این حادثه به قدرى عجیب و هیجان‌انگیز بود كه اینها بى‌اختیار همه را به دنبال خودشان راه مى‌انداختند.

من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوى، كه فاصله‌ كوتاهى داشت با آنجائى كه ما بودیم. آمادگى‌هائى به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باورى كه همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره‌ این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند؛ آنها را نصیحت كردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا كردند؛ طومارى نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و براى آنها دعا كردند و آنها رفتند و این كمر دستگاه را شكست؛ دستگاه احساس كرد بى‌پشت و پناه شده. تنها امید آن نظامى كه جز با سرنیزه و زور نمی تواند حكومت كند، چیست؟ جز نیروهاى نظامى؟ به مردم كه اتكائى نداشتند. اما نیروهاى نظامى هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شكر می كنیم كه نیروى هوائى و همه‌ارتش جمهورى اسلامى ایران امتحان خوبى به مردم دادند.(1)

1-بخشى از خطبه‌هاى نماز جمعه‌ى تهران‌ به امامت حضرت آیةاللَّه خامنه‌اى‌ 19/11/1363

 



وصف ایثار برادر یک جانباز قطع نخاعی/۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده

۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده و از من پرستاری می کند، اگر کارگری کرده بود الان همه چیز داشت اما حالا ۳۰ سالش است و حتی یک شغل هم ندارد

به گزارش گفتمان نیوز، علی جمشیدی ۵۱ساله جانباز۷۰ درصد قطع نخاعی کشورمان از اهالی کرمانشاه است که در سن ۲۱ سالگی بر اثر اصابت گلوله به ناحیه نخاع، به درجه جانبازی نائل آمده است. او از ۳۰ سال ویلچیر نشینی خود و فداکاری برادرش می گوید که جوانی ۳۰ ساله است و از ۱۰ سالگی عمر خود را صرف پرستاری از وی کرده است، از اینکه شرمنده مهربانی های برادرش است.از بی مهری ها و زخم زبان ها می گوید و از اینکه زخم بسترها و جراحی های متعدد هیچیک به اندازه این دردهای روحی او را رنج نمی دهد.

–     آقای جمشیدی ۳۰ سال ویلچیر نشینی یعنی چه؟
دردی است که تا خدای ناکرده به آن مبتلا نشده باشی نمی فهمی. بهرحال ۳۰ سال ویلچیر نشینی با حدود ۳۰ بار عمل جراحی وصف نشدنی است. ۸ بار زخم بستر عمل کرده ام و چند باری هم لگن ها و پایم را. بقیه اش مربوط به نواحی داخلیم می شود. کلیه ام را از دست داده ام و یک کلیه درگیر بیمار هم دارم. خب زندگی روی ویلچیر سخت است و معمولا شکستگی هایم ناشی از افتادن از روی آن است.
–    در طی این سی سال نیازمند پرستارانی بوده اید. چه کسی این زحمات را به دوش کشیده ؟
ابتدا که جانباز شده بودم مادرم ترو خشکم می کرد اما خیلی زود به رحمت خداوند رفت و مرا با برادرم تنها گذاشت. خواهر وبرادرهایم همه از ما بزرگتر بودند و سر خانه زندگیشان. فرهاد برادر کوچکم با من ماند و از ۱۰ سالگی مرا تیمار کرد. سال ۷۴ ازدواج کردم. همسرم هم یک سری از کارهایم را می کند. ایشان دو فرزند مرا نگهداری و تربیت می کند و برایشان هم پدر است و هم مادر و کم بودهای مرا جبران می کند. البته کارهای ما از عهده خانم ها بر نمی آید و بخش عمده آن برای ایشان سخت است.
–    یعنی برادر جوانتان پرستار شماست؟
بله فرهاد از ۱۰ سالگی  با من زندگی و از من پرستاری می کند. یکبار ندیده ام اخم کند یا غر بزند. بهرحال نگهداری و تیمار ازیک جانباز آنهم با شرایط من بسیار سخت است و فرهاد هم جوان. اما او مهربانانه و برادرانه مواظب من است که امیدوارم حضرت عباس(ع) در دنیا و آخرت به او جزای خیر بدهد. البته فرهاد مهندس است. مهندسی برق و قدرت از دانشگاه کرمانشاه. ولی کار ندارد و من هم شرمنده اش هستم که نمی توانم برای پرستار مهربانم کاری کنم. همیشه از او خجالت می کشم. ۲۰ سال است که جوانیش را صرف من کرده و از من پرستاری می کند، اگر کارگری کرده بود الان همه چیز داشت اما حالا ۳۰ سالش است و حتی یک شغل هم ندارد.

 




صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 75 صفحه بعد